lethargic: بی حال، سست.
prevalent: رایج، شایع، متداول.
paramount: مهم، فوق العاده، برتر.
remiss: بی قید، سهل انگار.
hostile: خصومت آمیز، متخاصم.
rebuke: سرزنش کردن، ملامت کردن.
aversion: بیزاری، نفرت.
evince: نشان دادن، بروز دادن.
vogue: رسم معمول، متداول.
superficial: …
ماه: سپتامبر 2015
to get in touch with: با کسی در ارتباط بودن، با کسی تماس داشتن.
I have been trying all morning to get in touch with Miss Peters, but his phone is always busy.
من از صبح تلاش می کنم که …
however: قطع نظر از.
identity: هویت.
import licence: جواز ورود.
in advance: پیشاپیش.
in case that: در صورتی که.
in compliance with the written request of: طبق درخواست کتبی.
in comformity with: در راستای، بر اساس.
in lieu: به جای، …
Plea bargain مصالحه کردن
To agree to plead guilty to a lesser charge so as to avoid trial for a more serious.
اقرار به جرم کمتر به منظور اجتناب از محاکمه بخاطر خطایی جدی تر
The defendant finally took his …
congenial: مطبوع، مطابق میل.
hoard: اندوختن، ذخیره کردن.
sage: حکیم، دانا، خردمند.
aegis: حمایت، پشتیبانی.
detriment: زیان، ضرر، آسیب.
longevity: عمر طولانی، طول عمر.
imbibe: آشامیدن، نوشیدن.
virile: مردانه، نیرومند.
senile: پیر، فرتوت.
doddering: لرزان، مرتعش.…
hair dresser standardized test: آزمون استاندارد رشته ی آرایش زنانه.
handle: بر عهده گرفتن.
hereby: بدین وسیله.
highschool principal: مدیر دبیرستان.
highest bid: بالاترین پیشنهاد قیمت.
His death was recorded under the entery number: مرگ تحت شماره ی فلان ثبت …
to go out: خاموش شدن، ترک کردن جایی.
توجه: در خصوص معنای دوم می توان به جای go out از اصطلاح to step out نیز استفاده کرد.
The light went out all over the city because of an electrical problem.…
Two strings to one’s bow دو تیر در ترکش داشتن، دو یا چند هنره بودن
Two means of achieving one’s aim دو وسیله برای رسیدن به یک هدف
The salesman had two strings to his bow-if a phone call didn’t …
awesome: بهت انگیز، حیرت انگیز.
eruption: فوران، قلیان.
puny: ضعیف، نهیف، ناچیز، کم اهمیت.
debris: بقایا، خاکستر ها، آثار باقیمانده.
dispersed: پراکنده، متفرق، پخش.
obliterate: محو کردن، از بین بردن، پاک کردن.
deplorable: تأسف آور، رقت انگیز.
initiate: شروع کردن، …
to turn around: دور زدن، شرایط را به کلی تغییر دادن.
The man turned his car around and drove back the way he came.
مرد به منظور بازگشت به مسیری که آمده بود دور زد.
The company has been successful …